علی جووونمعلی جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامان مرضیهمامان مرضیه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
بابا حسنبابا حسن، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

با تو مادر شدم ..پسرم

مسافرتمون و این روزهات

سلام. دوستای گل و نی نی های خوشگل...امیدوارم حالتون خوب بوده باشه... سفر مون شب سه شنبه بود بود شب راه افتادیم از تبریز به تهران که بابایی کل مسیر رو رانندگی کرد و من فقط یک و نیم ساعت کمکش کردم آخه شما نمیزاشتی.ساعت 9 صبح رسیدیم به تهران و با کمک Gps مستقیم رفتیم فرودگاه و تو فرودگاه چند تا از بازیگران عزیزمون رو دیدی و با بعضی هاشون عکس گرفتیم       و ساعت یازده صبح پرواز کردیم به سمت قشم...این عکس از جزیره ی قشم هست از داخل هواپیما..     ساعت یک رسیدیم به جزیره ی زیبای قشم و بعد رفتیم توی هتل ستاره و چون هوا خوب بود یعنی مثل اواخر اردیبهشت تبریز بود حدود 25 درجه.....
20 آذر 1393

واکسن شش ماهگی و تولد پسرخاله امیر علی عشق من

سلام..عشق من پسر من...نفس من...♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ روز 5آذر صبح ساعت 10:30بردیمت بهداشت با بابایی..تو راه کلی آیه الکرسی واست خونده بودیم.و بعد تو بهداشت قد و وزنت کردن...8کیلو وزنت شد و 69 قدت ...خدا رو شکر که یک کم وزن گرفتی...بعدش گفت ببرش و آماده اش کن تا واکسنشو بزنن.بابایی بغلت کرد و برد واسه واکسن..آخه من هم طاقت ندارن و هم ترسیدم وقتی من اونجا باشم ازم بترسی و دیگه شیر نخوری.خلاصه با زدن واکسن جیغت بلند شد.از هر دو پاهات زدن.قربون پاهات بشم.بعدش من اومدم تو اتاق و بغلت کردم.چشماتو بسته بودی واشکات داشت میریخت.دل من و بابایی کباب شد..هر دو مون اشک میریختیم.بعدش اومدیم بیرون و تو ماشین نیم ساعت گشتوندیمت و بهت شیر دادم و بعد اومدیم خونه. ک...
9 آذر 1393

شش ماهگی

سلام ..پسرم شش ماهگی مبارک..1 آذر شما شش ماه تموم شدی...روز شنبه بود و شما نصف راه رو تا یک سالگی اودی گلم...مبارکه..خودم واست دسر درست کردم با هزار سختی آخه شما نمیذاشتی که...اینم عکسهاش....راستی چون بدجور سرماخوردی و آنتی بیوتیک مصرف میکنی دکتر گفت واکسنت بمونه واسه هفته ی بعد...                 اینم یک روز پاییزی..... اینم سوپ خوردن تو.... اینم با سرنگ غذا خوردنت..بازم با سرنگ وقتی میدم کمی میخوری...   بالاخره غلت زدی...البته یک دور...فقط از پشتت به رو شکم و سریع خودت دستتو از زیرت کشیدی بیرمن..روز 28 آبان چهارشنبه صبح ...
3 آذر 1393
1